دلایل فروپاشی یوگسلاوی سابق
76 سال قبل در اكتبر 1929 میلادی صربستان ، كروواسی ، اسلوونی و ایالتهای كوچك ، همچون مقدونیه و بوسنی با هم متحد شدند و فدراسیون یوگسلاوی را تشكیل دادند ، این اتحاد نتیجه از هم پاشیدن امپراتوریهای اتریش – مجارستان و عثمانی و پیوستن اقوام مختلف اسلاو اروپای جنوبی به صربستان بود ، اقوامی كه همواره در صلح و آرامش با یكدیگر زندگی كرده اما هرگز در یك كشور واحد و زیر نظر یك حكومت مركزی همزیستی نداشتند.
این كشور جدید همچنین اقلیتهای قومی همچون آلبانیا ییها ، مجارها ، یونانیها و حتی آلمانیاییها را در خود جای داده بود ، در واقع كلكسیونی از اقوام مختلف ، در بطن فدراسیون تازه تاسیس یوگسلاوی ، صربها با یك توجیه نامعقول ، بنام اكثریت در یوگسلاوی و همچنین مشاركت در نابودی امپراتوری اتریش – مجار و تشكیل یوگسلاوی جدید ، همواره می خواستند نقش اصلی را ایفا كرده و كلیه اهرمهای قدرت را در دست بگیرند.
از طرف دیگر كروواتها و اسلوونها كه به تمدن اروپای جنوبی تعلق داشتند و به مراتب از صربها متمدن تر و پیشرفته تر بودند، حاضر به قبول برتری صربها نبوده و همیشه خواهان حفظ خودمختاری خود و دیگر اقوام یوگسلاوی بودند. بدلیل اصرار بیمورد صربها به در دست داشتن قدرت كشور و پایمالی و حذف و حل دیگر اقوام و نهایتا پاكسازی قومی ، كروواتها و دیگر اقوام یوگسلاوی یك قدم به جلو برداشته و خودمختاری در زیر لوای یك سیستم دیكتاتوری صرفا" صرب را كه در آن تقسیم و تحدید قدرت انجام نگرفته باشد را منتفی و به فكر دستیابی به استقلال خود می افتند.
همزمان با اتحاد اقوام مختلف در یوگسلاوی بزرگ در سال 1929 كه شرح آن در بالا گفته شد یك جنبش مسلحانه بنام اوستاشی به سركردگی آنته پاولویچ از طرف كروواتها بر ضد صربها تشكیل شد ، هدف پاولویچ مبارزه علیه برتری جویی صربها و قدرت استبدادی شخص پادشاه یعنی الكساندر اول بود و در سال 1934 میلادی الکساندر اول پادشاه یوگسلاوی را هنگام ورود به فرانسه در بندر مارسی ترور كردند ، جنبش پاولویچ دلیل این ترور را مبارزه اقوام اسلاو اقلیت غیر صرب كشور یوگسلاوی بویژه كروواتها بر ضد قوم اكثریت خواه صرب اعلام كرد. پیرو همین طرز فكر در جنگ جهانی دوم كروواتها با كمك آلمانی ها، صربها را بصورت دسته جمعی قتل عام نمودند و تعداد زیادی از مردم یوگسلاوی از پای در آمدند. صربها نیز با تشكیل جوغه های مرگ دست به كشتار كروواتها زدند.
بدلیل حس برتری جوی قومی وتعدد صربها ، تنش قومی در یوگسلاوی از ابتدای اتحاد آنها ، وجود داشته و در سال 1991 به اوج خود می رسد.
پس از جنگ جهانی دوم با به قدرت رسیدن ژوزف بروز تیتوی كرووات كه حفظ تمامیت ارضی یوگسلاوی در اولویت برنامه های او قرار داشت و با توجه به موقعیت اجتماعی جامعه آن زمان یوگسلاوی و از همه مهمتر حفظ قدرت و حفظ منافع شخصی (بعدها تیتو به یكی از دیكتاتورهای بالكان تبدیل شد) به اختلافات و تنشهای قومی ، مذهبی ، زبانی هیچگونه توجهی نكرد و اهمیت قائل نشد.
در سایه قدرت آهنین و شكننده و دیكتاتوری مارشال تیتو اختلافات و تنشهای قومی بطور موقت فروكش نموده و به تلی از آتش زیر خاكستر تبدیل شدند.
مرگ مارشال تیتوی دیكتاتور در سال 1986 باعث شد این بار یك صرب افراطی چند آتشه بنام اسلو بودان میلوشویچ یا میلوسویچ بر قدرت یوگسلاوی تكیه دهد. سر كار آمدن میلوشویچ نقطه شروع دوباره اختلافات قومی بود و یوگسلاوی را دچار یك جنگ وحشتناك و خونین نمود.
چگونگی سر كار آمدن میلوشویچ و اقدامات جنگ طلبانه ی او در سال 1986 پس از مرگ تیتو یك گروه افراطی صرب بیانیه ای منتشر می كنند و در آن خواستار برتری صربها در بطن فدراسیون یوگسلاوی میشوند ، میلوشویچ دبیر كل حزب كمونیست جمهوری صربستان از سال 1987 به یك ملی گرای دو آتشه تبدیل میشود و با دادن شعارهای ملی صرب گرایانه قلوب صربها را تسخیر و به یك قدرت مطلق دست می یابد كه برای حفظ آن دست به هر كاری میزند ، اقدامات میلوشویچ موجب نگرانی سایر جمهوریهای فدراسیون یوگسلاوی گردید طوریكه از گرایش جنگ طلبانه صربستان بیمناك شدند
پس از در گیریهای كه میان صربستان با جمهوریهای اسلوونی و كروواسی بو وجود آمد سر انجام در اوائل سال 1992 دو جمهوری مذكور توانستند از زیر حاكمیت مطلق صربهای اكثریت كه تركیبی از دو سیستم غیر دمكراتیك با رهبریت یك شخصیت كمونیست ملی گرا بود رهایی یافته و اعلام استقلال نمایند.
علی رغم بیرون رفتن نیروهای یوگسلاوی از اسلوونی جمهوری كروواسی درگیر یك جنك تمام عیار شد.
در ژانویه 1992 اروپا استقلال اسلوونی و كروواسی را به رسمیت شناخت و در همین زمان جمهوری مقدونیه نیز مستقل میشود.
اما اوضاع در بوسنی طوری دیگر رقم میخورد این جمهوری كوچك به دلیل تركیبی از جامعه مسلمان ، كرووات كاتولیك ، صرب ارتدوكس یك یوگسلاوی كوچك به حساب می آمد تا اینكه در مارس 1992 ملی گرایان صرب در حالی كه از اقلیت جامعه بوسنی برخوردار بودند بصورت یكطرفه و به نفع خود و بدونه توجه به احساسات دیگر اقوام ، جمهوری صرب بوسنی و هرزگوین را كه از هر نظر دست نشانده و نماینده دولت میلوشویچ بود اعلام كردند.
پس از به رسمیت شناختن استقلال بوسنی از طرف اروپا ، مردم بوسنی در یك راه پیمایی آرام و صلح آمیز مخالفت خود را بر ضد حكومت دست نشانده اعلام نمودند و خواستار حكومتی بر مبنای اصول آزادی مردم در انتخاب آن و مستقل از سیاستهای نسل كشی میلوشویچ و حكومتی كه بتواند اصول دمكراسی را حاكم نماید شدند ، در این حال تیر اندازان رادوان كارادزیچ یكی دیگر از ملی گرایان افراطی صرب ، راهپیمایان را به گلوله بستند و نهایتا شهر از طرف ارتش صرب میلوشویچ محاصره گردید این محاصره 3 سال به درازا كشید كه منجر به مرگ بیش از 12000 نفر از مردم سارایوو شد.
در سایر نقاط بوسنی جنگهای خونین صربها به نهایت خود رسیدند طوری كه تاریخ هیچوقت وحشی گریهای صربها را كه تنها حاصل تفكر غلط و كهنه پرستانه حاكمیت مطلق یك نژاد بر سایر اقوام یك جامعه میباشد را فراموش نخواهد كرد.
اگر صربهای بوسنی به حق خود بعنوان یك شهروند با حقوق برابر و مساوی با دیگر اقوام راضی بودند و تحت تاثیر سیاستهای نسل كشانه سردمداران خود (كه بعدها بجرم بزرگترین جنایتكار و نسل كش محاكمه شدند) دچار توهمات نژاد پرستانه قرار نمی گرفتند این همه خون در بوسنی ریخته نمی شد.
نام اسلوبودان میلوشویچ رئیس جمهور صربستان و مونته نگرو (قسمت اصلی یوگسلالوی سابق) كه رویای وحدت قوم صرب در برابر سایر اقوام و مذاهب بالكان همانند : كروواتها ، مسلمانان ، آلبانیایی ها ، بلغارها و مجارها را در سر می پروراند از روزهای اول جنگ با كروواسی بعنوان یك جنایتكار و عامل اصلی فجایع فدراسیونهای یوگسلاوی بر سر زبانها افتاد و در بحران آخر (چهارم) یعنی آلبانی و كوزوو كه بعد از خونریزیهای بوسنی اتفاق افتاد به اوج خود رسید بطوریكه در اواخر سال 2000 میلادی انزجار و تنفر مردم صربستان و مونته نگرو از سیاستهای جنگ طلبانه و خونریزیهای میلوشویچ به جای رسید كه در انتخابات ریاست جمهوری مردم به نامزد ناشناخته و بی پناهی بنام "كوشتانیتسا" رای دادند. علی رغم اینكه حزب سوسیالیست پیروزی تنها نامزد خود یعنی میلوشویچ را اعلام میكرد ، ولی این رقیب میلوشویچ یعنی كوستانیتسا بود كه به پیروزی رسید. و بعدها دیدیم كه چگونه این دیكتاتور خونریز و جنایتكار و عامل اصلی نسل كشیهای پاره ای از بالكان در دادگاه بین المللی لاهه بعنوان جنایتكار جنگی شناخته شد.
اگر یك بار دیگر بحران یوگسلاوی را مرور كنیم می بینیم كه شروع نسل كشیها و رویای احیای دولت " تزارهای صرب " توسط یك جنایتكار از اوایل دهه 90 شروع میشود و در ابتدا با استقلال كامل اسلوونی سپس كروواسی ، بوسنی و نهایتا با شروع هزاره سوم منجر به جدایی آلبانی و كوزو از فدراسیون بزرگ یوگسلاوی میشود. در تمام این سالها و در جریان تلاش برای استقلال تمامی جمهوریهای فوق از یوگسلاوی سابق ، آمریكا و تمامی كشورهای اروپای و اعضای ناتو در یك اقدام همه جانبه و انسان دوستانه با اعطای حدود یك و نیم میلیارد دلار كمك جهت بازسازی به اعضای كشورهای جدا شده همكاری خود را در جهت بازسازی و رفع بحران در یوگسلاوی اعلام داشتند و همگی خواستار تحویل دیكتاتور به لاهه شدند.
سر انجام رفتار وحشیانه ی صربهای تمامیت خواه و اكثریت طلب منجر به استقلال كشورهای اسلونی ، كروواسی ، بوسنی ، مقدونیه و كوزوو و فدراسیون جدید "صربستان و مونته نگرو" از فدراسیون سابق یوگسلاوی شد.
امروزه پس از پشت سر گذاشتن یك دهه بحران ، شاهد پویایی كشورهای استقلال یافته هستیم
نظام فدرالی حاكم در یوگسلاوی سابق از زمان استقلال این كشور در سال 1929 تا انحلال آن یك نظام دمكراتیك امروزی نبود ، بلكه از همان ابتدای استقلال در اوایل قرن بیستم ، تا اندازه زیادی وارث سیستم امپراتوری عثمانی بود و با یك نظریه كهنه ی ماركسیستی كه در پی آن ملیت شخصی بطور كامل از تعلقات سرزمینی جدا میشود آمیخته شده بود و به حاكمیت خود ادامه میداد.
در زمان حاكمیت تیتو نیز بدلیل پایین بودن سطح آگاهی توده های مردم ، تیتو دولت خود را نه بر اساس یك سیستم فدرال دمكرات بلكه تنها بر اساس تضمین محافظت از ملیتها و اقوام و گروه های مختلف بنیان نهاد.
در سیستمهای كه حاكمیت بر مبنای اكثریت بنیاد نهاده میشود و در نهایت به یك دیكتاتوری قومی یا مذهبی تبدیل میشود ، ظهور تنشهای قومی كاملا اجتناب ناپذیر بوده و جزو لاینفك و اساس قیامهای ملیتی و شورشهای قومی است . این دلیل و بالا رفتن سطح آگاهی در یوگسلاوی باعث شد كه علی رغم ادامه موازنه اجباری و تحت فشار ، توسط میلوشویچ بر مبنای سیستم قدیمی تیتو ، انفجار انرژی پتانسیل توده اجتناب ناپذیر باشد.
دلیل عمده شكست یوگسلاوی و ایجاد جنگهای خونین در یوگسلاوی را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود.
1- حس برتری جوی قومی وتعدادی صربها.
2 – حكومتی كه تركیبی از دو سیستم غیر دمكراتیك با رهبریت یك شخصیت كمونیست ملی گرا بود.
3 - اعتقاد به احیای تزار صرب.
4 – موازنه اجباری و اصرار بر زیستن زیر فشار و با اعمال قدرت.
5 - عدم تقسیم قدرت و ثروت بین اقوام.
- بطور كلی تنشهای قومی با بالا رفتن سطح آگاهی بشر، بیشتر نمود پیدا كرده است كه بدلیل عدم تقبل استثمار یك قوم از طرف قوم دیگر و وجود حس یكسان بودن انسانها از هر نظر، كه تاریخ نمونه بارز آنرا در قیام بزرگ و جهان گیر سیاهپوستان علیه سفید پوستان ثبت كرده است ، در نهایت برای جلوگیری از امــحاء نـسلها و اقوام مختلف ، و همچنین تامین آسایش و امنیت نوع بشر ، بنظر میرسد جهان بایستی به سمت و سوی برود كه در آن حقوق اقوام و ملل در سابه نظامهای دموکراتیک به شکل واقعی رعایت گردد .
نوشته شده توسط شامان |
لينک ثابت
|سه شنبه 4 بهمن 1391برچسب:صربستان, کرواسی, بوسنی و هرزگوین, اسلوونی, مقدونیه, مونتهنگرو و کوزوو , جمهوری فدرال سوسیالیست یوگسلاوی, جنگ یوگسلاوی , اقوام ایلیریایی, تراکیایی, پانونیایی, نژاد پرستی و برتری طلبی قومی , خاندان هاپسبورگ, اتریش ـ مجار,|